::نگاه::
حالم از جرعه نگاهی به کنون شاد شود/
خنده ام از سر فردا , همه بر باد رود
حالم از بودن در دست جهاندار و دلم/
شود ارام و از این دوریه ذهنی خجلم
شادی ام باعث رشد و اثرش شوق و توان/
برود رنگ, ز رخساره ی حال نگران
در فضایی که خدا باور دلها بشود/
هر چه ترس و غم و اندوه, ز دلها برود
باور اینکه وجودیست در این هستی ما/
که شود مایه ی رشد و همه سرمستی ما
باور اینکه چرا هست شد این عالم ما/
به یقین نیست کمالش به غم و ماتم ما
هرچه بر دیده عیان است و از این دیده نهان/
میرود در پی میلی که سزد جوهر ان
چو در این مرحله گشتیم سزاوار وجود/
قصدی از هستی ما هست, در این ساحت بود
یک طرف, ذهن مکدر به غم و خوف و سراب/
سوی دیگر طرب و عشق, به شفافی اب
ای که اگه به سراپرده ی هر سوی منی/
بشکن پایه ی این خانه ی از ما و منی
تا نشیند به دلت خنده ای از عمق وجود/
تابد این شعله ی دل ,محو شود ذهن چو دود